سحر خیز بابایی !
سلام مامان یه مثنوی برات نوشتم و با یه اشتباه زحمت یک ساعتم به باد رفت و دوباره مینویسم مادر سلام دختر نازم امروز طلای مامان ساعت 5و 30 دقیقه بیدار شدی غلت زدم دیدم طلام داره تو خواب با حالت نیمه بیدار دس دسی می کنه و میخنده که کلی خندیدم از این کارت نفسم بهت شیر دادم دوباره لالا کنی که نخوابیدی تا بابایی اومد و بابایی با شما با موتور رفتید نون خریدید و اومدید صبحونه خوردیم و شما ساعت ده دقیقه به هشت خوابیدی تا 11 بیدار شدی برات فرنی درست کردم نصفش رو خوردی و پوشکت رو عوض کردم شستمت و گذاشتمت تو تابت و برات کارتون کلودی گذاشتم بهت به بیسکوییت و سیب دادم تند تند ظرفهام رو شستم و ناهار درست کردم تا ددی او...
نویسنده :
مامانی
0:26